• قالب وبلاگ
  • ☼.حالیـے حولیـے .☼
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نظردووو...ووون و آدرس نظردووون.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 164
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 566
بازدید ماه : 736
بازدید کل : 116140
تعداد مطالب : 161
تعداد نظرات : 242
تعداد آنلاین : 1

آرشیو کد آهنگ

....

انگار بازم یه سال پیرتر شدم ...

 

نویسنده : مهیار...
...

               

 

 

                                  تولدم ...

نویسنده : مهیار...
دیالوگی از memento
 
 
             :( I can't remember to forget you
نویسنده : مهیار...
جا برای ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نویسنده : مهیار...
....

نویسنده : مهیار...
!!!!

گروه 
اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نویسنده : مهیار...
ســــــــــهراب
23735984750938949866.jpg
 
ساده رنگ آسمان آبی تر
 آب آبی تر
من درایوانم رعنا سر حوض
 رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
 مادرم صبحی می گفت :‌ موسم دلگیری است
 من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
 زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
 من ودا می خوانم گاهی نیز
 طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
 سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
 مادرم می خندد
 رعنا هم
نویسنده : مهیار...
پسرخاله...

آدما نباس دوست پیدا کنن


چون وقتی میرن


وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی


وقتی نمیتونی درد و دل کنی


یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی


... و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت


هی بغض تو گلوت گیر میکنه


خفه ات میکنه


آدما باس همیشه تنها بمونن

نویسنده : مهیار...
شازده کوچولو!!!!

http://www.nojavanha.com/media/2013/05/216.jpg

 

نویسنده : مهیار...
درسته زمستونه اما ...

باران پاییزی

 

پنج روز تمام است
که تهران تهران نيست

با اين همه دليلي ندارد اين باران بي وقفه را،
بي تو راه بيفتم!

اصلا راه بيفتم به کجا؟!
که چه؟!

گفته بودي بست نشسته اي که پاييز بشود
که برگ ببارد از آسمان

که به طبيعت و کوچه بزنيم و
از لبخند هاي لامذهب تو

عکس بگيريم
گفته بودي باران و برگ و مرا دوست داري

مرا که...
باران و برگ را هنوز هم داري!؟

حالا پاييز است؛
هي با تو ام!!

حالا پاييز است و معلوم نيست
به کدام گور، گم شده اي

که من ميان اين باد هاي هرجايي
گفته ام گور پدر باراني که مي زند

و بست نشسته ام بين ديوار ها
شعر مي نويسم

شعر مي شوم
تا تمام شود اين پاييز لعنتي
که بي تو مزه ي زهرمار مي دهد!

 

        لطيفي 
مهديـــــــــــــــه

 

 

نویسنده : مهیار...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد